شاعر چشمان تو

ساخت وبلاگ
استعفایم را قبول کنید از عضویت درصندوقِ مالیات دهندگانِ بی درآمد،و از عضویتِ موقت درگاوصندوقِ ذخیره فرضی؛کناره گیری خود را اعلام می کنم ازانجمنِ شاعرانِ نیمه جان،کانونِ هنرمندانِ متعاصر،جمعیتِ پِن هَوسِ اِمبرلند،هیئتِ اجرائی ایام اعیاد،جامعه منتقدین مقیم حاشیه،شورایِ عالیِ منطقه دو الف،و کنسرسیومِ لوبیا چیتی یا چی؛از شخص راهی دوراهی اصل،به خاطر اغفال در فقره فال،نیز اتلافِ مال در دوسیه قال،اعلام برائت و بیزاری کرده واز مشیرٌالیه شکایتمندم؛و علی هذا الموقف الخیر،استعفای این بهترین را،و بدترین گلایه ها راکه تا ابد مدفون،پذیرایی باشید یا هالدیدار به طبقه همکف باغستان چهار شمال؛عموماً به خاطر نیاز به استراحت،خصوصاً به خاطر ذیقِ رخت و لباس،و عمیقاً به خاطر تماشای سایه بید مجنونرقصان بر چمن برگ های زردِ نارونلابلای نوخط بنفشه شقایق ها،نوشتم استعفایم را؛خورشید می رود که بخوابدبگذارید بیشتر بنگرم،بنگارم.هومن ربیعیخرداد هزار و چهارصد و دو شاعر چشمان تو...
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:09

من بیشتر عمرم را نشسته زیسته امگوشی به دست در پی گفتگو،در پی نام ها و نشانه ها:سلام سیمین بانو،شعرم را خواندید؟سلام استاد آتشی،سلام دکتر،اگر خواندید، نظرتان را بفرمائید.با اینهمهتمام عمربی خضرقطعِ مرحله های ظلمانی کرده ام،هیچ استادی تحملم نکرداستاد فراوان بود و شاگرد در میان نبود،شاگرد در شهر بازی، همراه پینوکیو،در حال سرگرمی و تبدیل شدن بود.الو، دکتر، مرا به انتشارات نادان معرفی کنید،شنیدم مدیرش پسر عموی شماست، نه؟نه! هیچ رابطه ای با ایشان ندارید،نمی دانستم، ببخشید،چرا دنبال سفارش و توصیه نامه هستم؟درسته ببخشید، این اخلاقِ فلان است؟درسته، عصبانی نشوید، خداحافظ!غریقی هستم که چنگ می زنم،نوای هارپ را دوست دارم،و نوازنده ای که در روز مرگ گربه اشنغمه ای در ماژور جاری می کند.آه جوانک حیران،ای هملت خیانت خورده،چرا با قصه های هدایت ازدواج کردی؟اگر راست میگویی چرا خودت را به پاریس نرساندی،همان روزی که داشتند او را خودکشی می کردند؟تو باید جلوی ترور دامادشان را هم می گرفتی،او هیچکس را جز او نداشت،او هیچکس را جز تو نداشت،اما تو که همیشه نشسته زیسته ای،اما تو که شماره او را نداشتیبیهوده با قصه هایش ازدواج کردی،وقتی نتوانستی جلوی قتلش را بگیری.الو، صادق جان، تو چنان خوب چرا بودی؟تو شماره نیما را به من دادی،یاد گرفتم چشمهایم را ببندم وبا همه حرف بزنم،راستی سوررئالیسم را چرا به واقعیت آلودی؟حیف نبود؟!با اینهمهعکس بزرگ توکنار همسرت فروغبه دیوار اتاق خانه نیمه ویران باقی است.من بر مدفن رؤیاهایم می رقصمتو بشکن می زنی و من می شکنماینجا بشکنم که یاران گله نکنند،عزت و بابک و طاها و بکتاش و علیرضا...مخلصم،شرمنده به پرواز نرسیدم،اما همچنان با من هستید،کافی است چشمهایم را ببندم،فوراً به شما زنگ می ز شاعر چشمان تو...
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:09